دل آدمی می گیره وقتی که فکر می کنه هر چی مصیبت هست سر اون اومده

دل می گیره وقتی که فکر می کنی تنهائی

وقتی که به خاطر نداشته هات دلتنگی

وقتی که قدر اون چیزای با ارزشی رو که داری ندونی

وقتی که خدای مهربون رو فراموش کنی

وقتی که خدا رو با همه مهربونیش قبول داری ولی حرف دلت رو بهش نمی گی

وقتی که فکر می کنی دیگران چرا حرف دلت رو نمی فهمن در صورتی که اون

همیشه با تو هست تو هم این رو می دونی اما خدا وکیلی از ته دل صداش نمی کنی

دل می گیره وقتی که حس می کنی تنهائی ، و کسی تو رو نمی فهمه

دل می گیره وقتی که تو دلت یه دنیا غمه

دل می گیره وقتی که بی وفائی می بینی

وقتی که اونی که دوستش داری رو دیگه نمی بینی

وقتی که واسی هر کاری یه سنگ بزرگ چلوی پات می بینی

دل می گیره وقتی که می خوای کسی باشه از جنس خودت که همراهت باشه اما بین راه تنهات می ذاره

دل وقتی می گیره که آرزوهات محال میشه

یه دنیا خاطره هر شب همراهته

دل وقتی می گیره که آدمی خودش رو به خاطره اشتباهاتش نبخشه

وقتی خطای کرد اون رو باور نداره

اما اگه یه کم به دور و برمون نگاه کنیم می بینیم که نه تنها غمی نداریم بلکه غم ما

در مقابل دیگران فقط یه سرگرمی کودکانس

وقتی دل می گیره حتی چیزای خوبی رو که داریم قدرش رو نمی دونیم

اما باید به این دل بهونه گیر گفت

زندگی به این قشنگی

با این همه گلای رنگی

آسمون آبی

با یه دنیا خنده و شادی

واسی چی باید بگیره

زندگی همینه یک روز قهر یک روز آشتی

برای زندگی باید با سختیا جنگید

اگه هر روز شادی باشه دلتنگی مفهومی نداره

اگه هر روز غم و غصه باشه

روزهای خوب چه فایده داره

دل همه می گیره به خاطره کارای کرده و نکرده

به خاطر غفلت یا شاید شتاب برای رسیدن به حقیقت

این روزا دلای خیلی ها گرفته

شاید خدای مهربون رو ساده از یاد برده

 

فرستنده : هدی ( از ؟؟؟ )