يه عشق‌لاتی با رفيقش ميرن جاده چالوس ،

 

بعد از مدتی رفيق طرف می‌خوابه ،

 

طرف عشق لاتيه، همينجور كه رانندگی می‌كرده

 

يهو می‌زنه روی ترمز و می‌بينه: ای دل غافل، ترمز بی ترمز...!

 

خلاصه هر كاری كه می‌كنه می‌بينه نميتونه ماشينو نگه داره ،

 

سرشو كه بلند می كنه می‌بينه يه تريلی هم از روبرو پيچيد و داره مياد...

 

ميزنه رو پای رفيقش و ميگه: «اصغر... پاشو تصادفو عشق كن...!»