خالی از نامه
دیگر خالی از نامه ام انگاری یلدا تمام شده وحالا تو آمده ای و
در اتاقی دیگر چای را خورده ای و دراز کشیده ای وچشمهایت
را هم بسته ای من که آهسته می آیم تا لیوان خالی چای را بردارم
دستم را می گیری نگاهم کن تا در زیر خیسی نگاهت بلرزم ،
بلرزم و زنده شوم ومن چه دزدانه چشمهایم را می بندم .
هق هق های بی صدای تو آخرین برگ دفتر من نیست ،
لبخند زیبایت ابتدای این سر آغاز است واین دفتر با هر بار ،
باز و بسته شدن چشمهای زیبای تو ورق خواهد خورد .
فرستنده : آرزو امینی نیا (از ؟؟؟)
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86