تضاد
ما چه دوريم از هم و هر دو ز يك كاشانه ايم
آشنا در صورت و از اندرون بيگانه ايم
خالي از حرف حقيقت پر ز احساسات گنگ
بي خبر از مكر دنيا ، غرق در افسانه ايم
گر چه دل كندن ز ياران ، كندن جان از تن است
ماهيهاي وداعي مشكل و مردانه ايم
يارب آن سان كن كه « عابد » هيچ بي همدم مباد
گر چه ما اينك انيس و همدم پيمانه ايم
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86