اعتراف می کنم ...

 

اعتراف مـــی کنم ...

 

هنـــوز هـــــم شـــب های پاییزی

 

زیر چشمی به آسمان تاریک نگاه می کنم

 

و به چراغ های ریزش زل می زنم

 

شاید تو را میان آنها

 

دوباره ببینم ،

 

اعتراف می کنم ...

 

هنـــوز هـــــم شـــب های پاییزی

 

بوی تو و نفس هایت را

 

و تمام خاطراتت را

 

با تــمام وجـود

 

داخل ریه هایم می کشم

 

و بازدم ها را قورت می دهــــم

 

تا بیرون نرود

 

نه خاطراتت و نه افکارت ...

 

اعتراف می کنم ...

 

اعتراف می کنــــم ...

 

کـــه هنــــــوز ...

 

هنوز هم شبهای پاییزی

 

به تـــــو و بـه نـــگاه تـــو معتـــادم ...