دل به دریا زد رهایی یافت !
پيش روی من ، تا چشم ياری مي كند، درياست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پيداست !
دراين ساحل كه من افتاده ام خاموش،
غمم دريا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !
*****
خروش موج ، با من می كند نجوا ،
كه : - « هر كس دل به دريا زد رهایی يافت !
كه هر كس دل به دريا زد رهایی يافت ... »
*****
مرا آن دل كه بر دريا زنم ، نيست !
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،
اميد آنكه جان خسته ام را ،
به آن ناديده ساحل افكنم نيست !
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86