مرا نگاه کن

زنی که به هوس چشمانت عصیان کرد

وتنش شعله ای شد از شرار نگاهت

سیب یا گندم ؟

مگر فرقی هم دارد

تو روئین تن قصه هایی

اما نه می شود به چشمانت پلی زد

نه دستی بر شانه ات نهاد

و نه حتی پاشنه ات را نشانه رفت

کدام آب حیات قداست و جاودانگی رایکجا به تو پیوند زد ؟

مرا نگاه کن

عصیان کرده ام

وتو هنوز مقدسی ...