عصیان
مرا نگاه کن
زنی که به هوس چشمانت عصیان کرد
وتنش شعله ای شد از شرار نگاهت
سیب یا گندم ؟
مگر فرقی هم دارد
تو روئین تن قصه هایی
اما نه می شود به چشمانت پلی زد
نه دستی بر شانه ات نهاد
و نه حتی پاشنه ات را نشانه رفت
کدام آب حیات قداست و جاودانگی رایکجا به تو پیوند زد ؟
مرا نگاه کن
عصیان کرده ام
وتو هنوز مقدسی ...
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86