جاده دیوانگی
سوال میکنم از
چشمان پر سکوت ، از باران بهانه ها ، از رقص قاصدک ها
که دلم را به دنیای افسانه ها برد .
تمام عمر دلواپس لحظه ها ، ستاره ها را از پنجره چشمانت شمرده ام .
در روزی که نفس های قهر آلودت ثانیه ها را شکست ،
ای مهمان مضحک اشک وخیال ،
غبار احساست هنوز بر جاده دیوانگی بر جا مانده است .
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86