خزان گل
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ی ابر سیه گشودم چشم
در این افق که فروغی ز شادمانی نیست
نه من بسیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
ببزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست.
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86