مي نویسم با اشك

مي نويسم شايد

بغض ها آب شود

پرسشي مي بايد

كه چرا قيصر رفت

رفتنش ناهنگام

چشم ها از هجرش

باز شد باراني

اي دريغ و صد حيف

بود قيصر، آري

از تبار باران