سیب زمینی
سه تا ديوانه هم اتاقی بودن.
يک روز خبر آوردن كه دوتاشون بالا پايين می پرن و ميگن كه ما سيب زمينی هستيم
و داريم تو روغن سرخ ميشيم و سومی ساكت نشسته !
رييس بيمارستان هم طبق معمول رفت كه اين ديوونه رو مرخص كنه.
پرسيد تو چرا با دوستات نيستی ؟ اون هم گفت : آخه من كف ماهيتابه چسبيدم !
![]()
+ نوشته شده در ساعت توسط میلاد ستوده
|
تاسیس وبلاگ = 12/1/86