سه تا ديوانه هم اتاقی بودن.

 

يک روز خبر آوردن كه دوتاشون بالا پايين می پرن و ميگن كه ما سيب زمينی هستيم

 

 و داريم تو روغن سرخ ميشيم و سومی ساكت نشسته !

 

 رييس بيمارستان هم طبق معمول رفت كه اين ديوونه رو مرخص كنه.

 

 پرسيد تو چرا با دوستات نيستی ؟ اون هم گفت : آخه من كف ماهيتابه چسبيدم !