دریای من
در دوردستها کسي را مي شناسم که قلبي به
وسعت دريا دارد
چشمهايش امتدادي از غمگين ترين غروب خورشيد زندگيش
و تبسم لبانش گلچيني از غنچه هاي نو شکفته ي
بهاري است
دستهايش به اندازه تمام کهکشانها جاي دارد
و قدمهايش در ابتداي زندگيست
او را و نگاههاي عاشقانه اش را مي شناسم
نگاههايي مملو از ياس محبت
او را مي شناسم
او را که وجودش سرشار از آبي بي کران است
او را که همراه نسيم صبا مي وزد ، آري او را مي شناسم
در دوردستهاست ولي در دور دستي که همين نزديکيهاست
خانه اش پر از سادگي و صفا
کلبه ي بي ريا و محقر او را مي شناسم
او نيمه پنهان و روح گمشده من است ، آسمان خانه اش هميشه
آبي باد
او را مي شناسم.........
تاسیس وبلاگ = 12/1/86