پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم

برگی حکم داشتم

و دیگر هر چه بود ضعیف بود و پایین !

بازی شروع شد

حاکم او بود و من محکوم

همه برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند

برگی از جنس وفا رو کرد  من بالاتر آمدم

بازی در دست من افتاد

عشق آمدم با حکم عشوه و ناز برید

و حکم آمد از جنس چشم سیاهش

زندگی

حکم من پایین بود و باختم .