کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن,مرغ دریائی آوازی خواند,کودک نشنید سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن,رعد در آسمان پیچید اما کودک گوش نکرد کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت خدایای بگذار ببینمت,ستاره ای درخشید اما کودک ندید کودک فریاد زد خدایا معجزه ای نشانم بده و یک زندگی متولد شد اما کودک نفهمید کودک با نا امیدی گریست:خدایا با من در ارتباط باش,بگزار بدانم کجائی,بنابراین خدا پائین آمد و کودک را لمس کرد اما کودک پروانه را کنار زد و رفت...