نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی ... می تازیم و گرد و خاک می کنیم ...

زمین زیر پایمان است و اسیر یک بازی شدیم به اسم «غرور» ...

 دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم سرا پا شور...

 برد و باخت را می شناسیم ؟؟؟ آشناییم با شئور؟؟ و جداییم با غم ؟؟

 یا غرق در غرور ؟؟ چیزی در ماست روز و شب که آرام نداریم ...

 چیزی از جنس جستجو ... چیزی مثل خیال یه آرزو ...